تجسم سبک زندگی من دروقت اضافه
تجسم سبک زندگی من دروقت اضافه

تجسم سبک زندگی من دروقت اضافه

بیشرف نباش!

یه وقتایی خیلی از دستش عصبانی میشدم و بهش میگفتم: نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد .

واقعا حق اش بود...یعنی نامرد بود. چون کاری که از دستش برمیومد رو واسمون نمیکرد.واسه عزیز ترین و نزدیک ترین افراد خونوادش...اونا رو لنگ و آویزون میزاشت!

دیشب منم حس کردم که بیشرف شدم با اینکه میتونستم بلند بشم و چرخ مامان رو چک کنم که ببینم مشکل اش چیه ولی اینکار رو نکردم...بهونه ی خستگی و خواب الودگی رو واسه خودم اورم...و اون مجبور شد ال رو بفرسته که س.هی رو صدا کنه و اون بیاد با یه دستکاری کوچولو راهش بندازه و کلی هم تیکه بندازه و به نیشش بخنده!

من میتونستم این کار رو خودم بکنم ولی نکردم! مثل اون...

تصمیم گرفتم که دیگه بیشرف نباشم!

احساس

اون خیلی بی احساسه...نه اینکه احساس نداشته باشه هاااا نه...بلکه خودش رو درگیر احساسات بقیه نمیکنه میترسه که انرژی اش رو هدر بده...نمیدونه که زندگی یعنی همین احساس ها...بخصوص برای ادمهای درجه یک...یعنی خونواده

منم همینطوری شدم...خودم رو درگیر دیگرون نمیکنم...و این خیلی بده...

*باید یاد بگیرم با گریه ها گریه کنم و با خنده ها بخندم...از ته دل!