تجسم سبک زندگی من دروقت اضافه
تجسم سبک زندگی من دروقت اضافه

تجسم سبک زندگی من دروقت اضافه

مبهم

داشتم به پستی که در مورد تجسم روابطم بود فکر میکردم

نمیدونستم چی باید بنویسم... خیلی شک برانگیزه، فقط یه چیز رو میدونم من هیچ دشمنی با هیچ کسی ندارم وبا هیچ برچسبی که روم میزنن هم تناسبی ندارم

مقاومت

واااای خدای من

چه مقاومتی دارم میکنم در برابر  تغییراتی که در نظر داشتم.

امروز وقتی یه فرصت دیگه واسه مذاکره رو از دست دادم فهمیدم که خیلی وقتا سهل انگاری از خودم بوده.

بگذریم

الان شروع میکنم به ویرایش!

باید برای چند تا رمز خصوصی بزارم!

روز عالی،روزگار خوش


امروز عالی بود.

از ته دل ،یه آرامش بی مثال و یه سبکی خارق العاده رو تجربه کردم.

خیلی وقت بود به خودم قولشو داده بودم و امروز اتفاق افتاد.

دیدم که باید به اصلم بازگردم از این سفر پر پیچ و خم پر از شیب و فراز،پس تمام غصه ها و درماندگی ها رو گذاشتم در لابلای آبها و سرشون دادم که برن و من ماندم و دنیای جدیدم که میخوام بسازمش!

البته با درسها و اموزه هام از این سفر:

گوسفند نبودن و خود رو به نفهمی نزدن و واکنش نشان دادن سریع به همه چیز

حساس شدن به نیاز های انسانی و بی تفاوت نبودن به مسائل


از آرزوهام و اهدافم با هم صحبت کردیم و چه آشنا بودند خواسته ها و نیازها...

پس پیش به سویش!

ای خداااااااااااااااااااااا من دارم میام به دنیا! پس یار و یاورم باش

تجسم روابطم

من هیچ دشمنی با کسی ندارم

و هیچ تناسبی هم با برچسب هایی که روم میزنن!

میدونم نباید از افعال منفی استفاده کنم و جملات جایگزینش رو به جاش بزارم ولی واقعا سخته جملات با فعل مثبت!


با "د" و "و" به خاطر همه ی چیزهایی که قبلا گفتم ازش بدم میاد و حالا چرا دوستش دارم:

چون بهم یاد داد که نسبت به خیلی چیزها که فراموش کرده بودم حساس تر بشم،مث اریب گذاشتن دمپایی حموم که اب توش جمع نشه!

یا از کلمات بد استفاده نکردن حتی به شوخی و موقع عصبانی بودن!



تو جمع خونوادگیم


تو جمع خانواده ی اینده ام

زندگی شکوهمندانه

امروز صبح حالم خیلی بهتره

انرژی حیاتی رو که لازم داشتم رو دارم و البته انگیزه ی کافی واسه انجام کارها و برنامه ریزیم

بر عکس دیروز که اولین روز از شروع برنامه هام بود و اولین استارت بعد از تعطیلات نوروزی و اولین تنهایی تا ظهر بعد از مدت مدید با جمع بودن:

دیروز حس میردم که انرژی حیاتی ام ته کشیده!انرژی که باعث میشه انسان به حیات اش ادامه بده!

انیزه ای واسه انجام ارام ندارم

تو یه مسیر بی انتها هستم بدون هیچ استراحت گاه و تشویق و ...

تنهام

و بی انگیزه

خیلی بده و تلخ!حس ادمایی که تو خونه سالمندان یا اتاق انتظار مرگ هستند!چقد بده بی کسی و تنهایی و بی خانواده بودن،بدون حس تعلق.


*البته تا حدی مقاومت اولیه ام بود در مقابل برنامه ریزی های جدیدم

و نا اشنا بودن برای میزان زمان و کیفیت کارایی که باید انجام بدم


=تصمیم گرفتم که مراقب ادمها و تنهایی شون باشم!

فکری که قبلا داشتم این بود که هرکسی مسئول زندگی خودش خوشحالی و کارها و ...خودش هستش،و نباید از دیگروون توقع داشت که بیان و ما رو خوشحال کنن،ولی الان میگم گاهی باید مراقب بعضی ادمها و تنهایی و دل هاشون باشم،فرقی نمیکنه که پیرزن همسایه باشه یا مادر بزرگ خودم!