-
تجاوز
یکشنبه 27 مهر 1393 12:59
یادمه وقتی دفترچه ی خاطرات شخصی ام خونده میشد پارشون میکردم چون احساس میکردم به عواطف و احساسات و حریم شخصی ام تجاوز شده و دیگه نمیخوام این اتفاق بیفته! الان این احساس رو در مورد زندگی شخصی ام دارم...و همین طور وبلاگ ام. ولی نوشتن حالم رو خوب میکنه پس مینویسم و مینویسم.
-
لازمه این چند خط رو بنویسم
شنبه 11 مرداد 1393 11:34
بعد مدتها دارم مینویسم چون این وب به رشد شخصی ام مرتبطه لازم بود این چند خط رو بنویسم. یه مدت بی تفاوت بودم و یه مدت هم بدم میومد ازش ولی الان واقعا میخوام این روابط اصلاح شن. "د" رو دوست داشته باش و بهش ثابت کن. حرف هاشون رو به سخره نگیر در کل و باورشون کن. اجازه ی کنترل و مدیریت روابط رو نده و خودت روابط و...
-
تاریخ ازدواج من
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 19:31
من با تمام وجود و با تمام توان با صدای بلند به همه ی دنیا و کائنات اعلام میکنم: من تا تاریخ 20 بهمن1393 ازدواج کرده ام! با مردی که همسرم و هم نفسم است. با مردی که عاشقانه قلبم برای او می تپد و او هم قلب و روح و زندگی اش فقط برای دیدن من جاریست! با مردی که همه ی ریز و درشت خواسته های مرا میداند و داراست و اجابت میکند.
-
تقارن زمــــــــــــــان
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 19:06
وای خدای من... الان این لحظات این قابلیت بالقوه رو داره که موجب شعف و شادی من قرار بگیره و دلم قنج بره،چون به یه تقارن جالب رسیدم. برنامه ام واسه دو هدف بزرگ امسالم هنوز مدون نشده بود و گذاشته بودم به موقع اش تا راجع بهش بنویسم و عمل کنم! خوندنی هاش رو خوندم و نکته و کارهای لازم رو نت برداری کرده بودم و الان وقته عملش...
-
بنشین و نظاره گر باش
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 16:53
نمیدونم چرا اجازه دادم بیان... شاید تو عمل انجام شده ی مامی قرار گرفتم شاید خودم خواستم که این باب خواستگارها باز بشه تا به مورد مطلوب و نیمه ی گمشده ام زودتر برسم شاید بخاطر اینکه خونوادم بیشتر گوش به زنگ بشن که بعــــــــــــــــله !به زودی قراره خبرایی بشه . . . برخلاف عادت خودم و با استفاده از چیزایی که تا الان...
-
مبهم
دوشنبه 25 فروردین 1393 12:13
داشتم به پستی که در مورد تجسم روابطم بود فکر میکردم نمیدونستم چی باید بنویسم... خیلی شک برانگیزه، فقط یه چیز رو میدونم من هیچ دشمنی با هیچ کسی ندارم وبا هیچ برچسبی که روم میزنن هم تناسبی ندارم
-
مقاومت
دوشنبه 25 فروردین 1393 11:44
واااای خدای من چه مقاومتی دارم میکنم در برابر تغییراتی که در نظر داشتم. امروز وقتی یه فرصت دیگه واسه مذاکره رو از دست دادم فهمیدم که خیلی وقتا سهل انگاری از خودم بوده. بگذریم الان شروع میکنم به ویرایش! باید برای چند تا رمز خصوصی بزارم!
-
روز عالی،روزگار خوش
سهشنبه 19 فروردین 1393 20:20
امروز عالی بود. از ته دل ،یه آرامش بی مثال و یه سبکی خارق العاده رو تجربه کردم. خیلی وقت بود به خودم قولشو داده بودم و امروز اتفاق افتاد. دیدم که باید به اصلم بازگردم از این سفر پر پیچ و خم پر از شیب و فراز،پس تمام غصه ها و درماندگی ها رو گذاشتم در لابلای آبها و سرشون دادم که برن و من ماندم و دنیای جدیدم که میخوام...
-
تجسم روابطم
یکشنبه 17 فروردین 1393 11:05
من هیچ دشمنی با کسی ندارم و هیچ تناسبی هم با برچسب هایی که روم میزنن! میدونم نباید از افعال منفی استفاده کنم و جملات جایگزینش رو به جاش بزارم ولی واقعا سخته جملات با فعل مثبت! با "د" و "و" به خاطر همه ی چیزهایی که قبلا گفتم ازش بدم میاد و حالا چرا دوستش دارم: چون بهم یاد داد که نسبت به خیلی چیزها...
-
زندگی شکوهمندانه
یکشنبه 17 فروردین 1393 10:05
امروز صبح حالم خیلی بهتره انرژی حیاتی رو که لازم داشتم رو دارم و البته انگیزه ی کافی واسه انجام کارها و برنامه ریزیم بر عکس دیروز که اولین روز از شروع برنامه هام بود و اولین استارت بعد از تعطیلات نوروزی و اولین تنهایی تا ظهر بعد از مدت مدید با جمع بودن: دیروز حس میردم که انرژی حیاتی ام ته کشیده!انرژی که باعث میشه...
-
آغاز 2
یکشنبه 18 اسفند 1392 02:54
و البته برای اینکه یادم نره میخوام بگم در شرایطی این دنیا خلق شد که وقتی با نانا قرار داشتم دم مترو که اون از دندونپزشکی بیاد و من هم از خونه بعد با هم بریم خرید و بعدهم بریم پیش عمه جونم و بچه هاش،از اون طرف هم بابا گفته بود که اون فایلها رو از حافظه ی دوربین مدار بسته پاک کنم و حالا من هی بگرد...مگه پیدا میشه،آخرشم...
-
واله
یکشنبه 18 اسفند 1392 02:18
همینطوری موندم حیرون و سرگردون: چند شب پیش پس از کلی کلنجار و نبرد درونی خودمو انداختم تو حموم و خواستم که دوش بگیرم،اشکام آب رو شور کرده بود و مزش میرفت تو دهنم ..من هم به حرکت آب روی بدنم نگاه میکردم! پریشبا وقتی همه خوابیده بودن داشتم دنبال فیلم خوب میگشتم که چیزی یافت نشد و از ترس برگشتن بابا و داد و بیدادش اومدم...
-
اتاقم
سهشنبه 6 اسفند 1392 23:56
رنگ اتاق ام بالاخره تموم شد. نمیتونم بگم همون شده که دلم میخواست ولی خوب از قبل اش خیلی بهتره و البته یه ریزه کاریهایی هم داره...جزییات چیدمانش هم مونده... منم نقاشی دیواری رو یاد گرفتم... *ولی میخواستم یاداوری کنم به خودم که از این شاخه به اون شاخه نپرم حتی اگه وسوسه پول وجود داشت (مگه این که وسوسه نباشه و وااااقعا...
-
دلمرده
یکشنبه 4 اسفند 1392 16:00
امروز که از صبح زدم بیرون دقیقا لطافت بهار رو حس کردم...جوونه های آماده واسه شکوفه شدن رو درخت زردآلو که همیشه اولین شکوفه های بهاره! جوب آب... خرید و رنگ و بوی عید... اومدن 7سین به بازار... و اینکه هرچی میخوام بخرم ازم میپرسن: برای کادو و عیدی دادن میخواید؟ حس کردم که مدتهاست به دل مردگی عادت کردم...به سنگ بودن باید...
-
بیشرف نباش!
شنبه 3 اسفند 1392 19:26
یه وقتایی خیلی از دستش عصبانی میشدم و بهش میگفتم: نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد . واقعا حق اش بود...یعنی نامرد بود. چون کاری که از دستش برمیومد رو واسمون نمیکرد.واسه عزیز ترین و نزدیک ترین افراد خونوادش...اونا رو لنگ و آویزون میزاشت! دیشب منم حس کردم که بیشرف شدم با اینکه میتونستم بلند بشم و چرخ مامان رو...
-
احساس
شنبه 3 اسفند 1392 13:45
اون خیلی بی احساسه...نه اینکه احساس نداشته باشه هاااا نه...بلکه خودش رو درگیر احساسات بقیه نمیکنه میترسه که انرژی اش رو هدر بده...نمیدونه که زندگی یعنی همین احساس ها...بخصوص برای ادمهای درجه یک...یعنی خونواده منم همینطوری شدم...خودم رو درگیر دیگرون نمیکنم...و این خیلی بده... *باید یاد بگیرم با گریه ها گریه کنم و با...
-
عشق
پنجشنبه 1 اسفند 1392 09:58
میخوام از عشق بنویسم...تا خلق اش کنم...عشق واقعی،والبته مجازی و زمینی...عشق دو نیمه ی انسان کامل یعنی زن و مرد. وبلاگ های زیادی هستن که مینویسن از این خاصیت اکسیر حیات و صدالبته عشق رو با وانمود کردن به عشق یکی میدونن... عشق شناخت میخواد.رشد میخواد.تکامل میخواد . . . پ.ن:طرف مارموز و دوبهم زن و یک آشغال تمام عیاره که...
-
هدف وبلاگ
پنجشنبه 1 اسفند 1392 09:47
پر از حرفم ...پر از نقشم...پر از آهم ...پر از راهم میخوام بگم از همشون بدون اینکه شناخته شم...بگم که خودم به یاد داشته باشم...برای همیشه...
-
آغاز
پنجشنبه 1 اسفند 1392 09:33
شروع این وبلاگ مقارن شد با ابتدای اسپند...ماه دوست داشتنی من...چه آغاز زیبایی... دوستت دارم دنیای جدیدم.
-
وقت اضافه
پنجشنبه 1 اسفند 1392 09:31
چیزی که همیشه بدون ردخور خوشحالم میکنه اینه که حس کنم تو وقت اضافه هستم. وقتی که هیچ کسی نداره و من دارم.چون زودتر فکر و عمل کردم! پس زمان هم اضافه تر دارم! اینجا اون وقت اضافه هاست که میخوام جمعشون بزنم! و سبک زندگی ام رو تجسم و خلق کنم و اون بخشهایی که قبلا خلق شده رو به چالش بکشم.